رمان های دوستان
هر باخت نشانه یک پیروزی است پس اگه باختی دوباره بلند شو و بجنگ

روشنا 

از همشون پرسیدم بلد بودن ناهارو خوردیم و الان ساعت نزدیکای ۴ هست لباس هامونو پوشیدیم 

از اتاقم اومدم بیرون دیدم بچه ها نشستن فیلم می بینن

رفتم پشت کاناپه و گفتم ساعت چهاره ها دخترا نمی خاین بلند شین؟؟

مرلیا:اه چهار شد

رومینا:وااااای

هایجین:پاشید زود بریم آماده شیم

_آفرین دخترا زود باشید 

همشون رفتن توی اتاقشون 

صدای در اومد رفتم درو باز کردم اینکه سیچی بود!!!

سیچی:سلام 

_سلام خسته نباشی چ زود اومدی؟؟

سیچی:ممنون مسابقات سریع تموم شد دیگه

_آهان نتیجش چی شد ؟؟

سیچی:اول شدیم

_آفرین داداش من بهت ایمان داشتم

بعد که کفشاشو در آورد درو باز کردم که بیاد تو دیدم هایجین و رومینا و مرلیا با هم پریدن بغل سیچی

سیچی:آخخخ سلامتون کو؟؟ 

مرلیا:اوا سلام شرمنده دلمون برات تنگیده بود

رومینا:سیلوم داداش،راست میگه خخخخ

هایجین:سلام،خسته نباشی

سیچی:ممنون 

سیچی:کجا شال و کلاه کردید

مرلیا:پارک،تو هم می آیی

رومینا:آره بیاا

هایجین:موافقم بیگ لایک

سیچی:آم....ب..باشه

مرلیا و هایجین رومینا:آخ جون

به سیچی نگاه کردم که داشت با مظلومیت خواهرامونو نگاه می کرد 

من و سیچی کلاس سومیم

هایجین و مرلیا کلاس دوم

رومینا هم کلاس اول 

همگی آماده شدیم و رسیدیم توی پارک ویلسون

بچه ها رو دیدم سریع مونوپاد و در آوردم و رفتیم جلو

_سلام برویچ

آرمیتا:به چه عجب ساعت ۴ و ربعه ها؟؟

ترسا:راست میگه مگه قرارمون سر چهار نبود؟؟

_اوه اوه ببخشید من شرمندم آخه سیچی تازه برگشته بود یکم دیر شد 

اینهیه:خب بچه ها شرمنده اینو می گم ولی فک کنم این پسرا این جا باشن!!!

هایجین:کدوم پسرا؟؟

اینهیه:همون پسرا که قراره سه شنبه باهاشون بریم اردو

مرلیا:هی بابا بد بخت شدیم 

رومینا:من میرم یکم اسکیت الان بر میگردم

_خب باشه جای دوری نریا!!سریع هم برگرد 

رومینا:ب..باشه

رومینا 

سریع اسکیتامو پوشیدم و رفتم توی زمین ی لحظه به آسمون نگاه کردم آسمون قرمز بود تا اینکه خوردم به یکی و داشتم می افتادم که همون شخص گرفتم 

اینکه ریوما بود

_تو این جا چی کار می کنی؟؟

ریوما:خب اومده بودم یکم هوا خوری!!

_خب چرا جلو من سبز شدی؟؟

ریوما:خب باهات ی کاری داشتم

_من با تو کاری ندارم

ریوما:ولی خواهشا چند دیقه به حرفم گوش بده 

_هووووف بگو

ریوما:خب چطوری بگم....آم...خب...میشه ...با...من......

که یهو گوشیم زنگ خورد 

_الو....چی ....حالا چهار تا عکس نگیر چی میشه....هی خدا ....خب باشه اومدم....بای

_من باید برم شرمنده سریع اسکیت کردم تا دم همون ساختمونی که بچه داشتن باهاش عکس می گرفتن

روشنا

_تو کجایی دختر؟؟

رومینا:آم ببخشید دیر شد 

_دیگه جای دوری نری های 

بعد شروع کردیم عکسای دسته جمعی گرفتن 

هایجین:خب من با اجازه برم آبخوری و بیام

آرمیتا:چرا همه امروز ی جوری شدن؟؟

اینهیه:چطوری؟؟

آرمیتا:تو ی حال و هوای دیگن 

ترسا:یکی باید اینو به خودت بگه 

آرمیتا:نه بابا راس می گیا 

هایجین:رفتم توی آبخوری ی نگاه توی آینه انداختم و ی ذره آب خوردم تا خاستم بیام بیرون ی پسره جلومو گرفت این که همون اوتاری 

هی داد

_آقا دستشو بکش جلوی مردم زشته

اوتاری:هیچ زشتی هم نداره کارت دارم

_فرمایش

اوتاری:تو من و دوس داری؟؟

_جان خوبی مطمعنی مسکن زیاد نخوردی 

اوتاری:من خوب خوبم 

_من هیچ حسی نسبت بهت ندارم

اوتاری:ولی من چرا

اوتاری

چسبوندمش به دیوار و داشتم صورتمو بهش نزدیک می کردم که محکم پسم زد 

هایجین:چی کار می کنی؟؟

هایجین 

خیلی عصبانی بودم ی لگد زدم توی پاش و رفتم سمت بچه ها سعی کردم زیاد از خودم زیاد عصبانت نشون ندم

_سلام من دوباره برگشتم 

مرلیا:صبح بخیر ایران 

مرلیا

_بروبچ بریم دوچرخه سواری

همگی:نه ما خسته اییم خودت برو 

_اه باشه 

رفتم ی دوچرخه کرایه کردم و داشتم توی پیست چرخ می زدم که یکی محکم جلوم پیچید و منم وایسادم این زایزن بود

خدایا من دارم شک می کنم 

زایزن:سلام 

_علیک

زایزن:وقتت آزاده

_چطور؟

زایزن:می خام باهات حرف بزنم

_من هیچ کاری با تو ندارم

زایزن:طورو خدا 

_در حالی که صورتم سمت مخالفش بود:بنال

زایزن:ببا تا اون جا رو دوچرخه سواری کنیم تابهت بگم 

_اه...باش

داشتیم آروم پا می زدیم

زایزن:آخه نمی دونم چطور بگم

_ده بگو دیگه کار دارم

زایزن:خب راستش می خام بدونم ...که...میشه با من...

یهو به سرفه افتادم

زایزن:اه درخاستم بخوره تو ملاجم بیخیال بعدن بهت می گم

سرفم بند اومد و گفتم باید برم سریع رفتم تو دوچرخه رو تحویل دادم و برگشتم بیش بچه ها 

روشنا

مرلیا برگشته بود الان ساعت ۶:۳۰ بود

از هم دیگه خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون 

بچه ها قرار بود فردا برن باشگاه تمرین ولی من قرار بود برم برای تحقیق

انقدر با خودم کلنجار رفتم که خابم برد بلند شدم وای ساعت ۸ ته الان آریکا منو می کشه 

دوییدم و سریع لباسامو پوشیدم و رفتم مدرسه خدا رو شکر همه خاب بودند و فقط سیچی می دونست دارم کجا میرم 

وارد مدرسه شدم رفتم توی سالن منتظر آریکا

قرار بود امروز بریم موزه برای نشریه مون اما چون آدرس خونمونو بلد نبود بهش گفتم بیاد مدرسه

رفتم توی سالن نگاهم به ساعت بزرگ روبروم اقتاد ساعت که ۷ هه نکنه ساعتش عقبه رفتم به چند تا کلاس سر زدم و ساعتاشونو دیدم

راسی راسی ساعت ۷ بود هی داد من خودمو بکشم بس نیست 

رفتم طبقه ی بالا اون جا ی پنجره سمت چپ داشت و سمت راستش دیوار بود به پنجره و بیرون ساختمون خیره شدم که ی صدایی شنیدم 

صدا:این جا چی کار می کنی؟؟

برگشتم سمتش این که بانتا بود 

ی اخم کردم :من باید این سوالو از تو بپرسم 

بانتا:من اومدم دنبال تو

_فک کنم یا ی چیزی خوردی مخت تاب برداشته

بانتا:نه عزیزم اشتباه می کنی

_عز....ی....زم؟؟؟

دیدم داره می آد نزدیک تر منم دنده عقب می رفتم 

که یهو خوردم به دیوار

دستشو گذاشت دو طرف من 

ترسیده بودم نکنه بلایی سرم بیاره 

بانتا:من در مورد احساسم نبست به تو به سیچی گفتم

زدم روی پیشونیم

بانتا:گفت که حرفتو قبول دارم ولی باید خودش رازی باشه اومدم نظر واقعیتو بدون

_ولم می کنی یا زنگ بزنم ۱۱۰؟؟؟

بانتا:خی درک داشته باش دختر مگه تو احساس نداری

_هه منم روزی احساس داشتم مثل همه ولی همشو کشتن

بانتا:باور کن من می دونم این عشق دو طرفس من قشنگ می تونم اینو توی چشات بخونم 

_چشمای من خیلی بیخود می کنن که اطلاعات نادرست می دن بعدم......

تا خاستم حرفی بزنم لباش قفل شد روی لبام 

نفسم با عصبانت بالا و پایین می شد 

سریع هلش دادم:چی کار کردی عوضی!!!!

_امید وارم امروز هر چی بوده و نبوده رو فراموش کنی بین من و تو هم هیچی نیس هر چی که بینمون بود تموم شد داشتم کم کم باورت می کردم که با این کارت حسابی پشیمون شدم 

بانتا:من هنوزم عاشقتم دست بر دار رازی شو

_عمرا شما مردا فقط زنا رو برای ی چیز می خاید و منم از اوناش نیستم 

که محکم کوبوند توی گوشم

چشممو بستم و آروم بازش کردم و با اخم خیره شدم بهش و سریع دویدم سمت در حیاط مدرسه احساس کردم اونم پشتم داره می دوه دنبالم و سریع ماشین آریکا اینا جلوی در وایساد در و باز کردم برای آخرین بار نگاش کردم اشک توی چشاش جمع شده بود در و بستم و ماشین حرکت کرد.

.

.

.

.

.

این داستان ادامه دارد 

 

شرمنده دوستان شاید نتونم به وب هاتون بیام آخه نتم دیگه آخراشه اگه وبی رو باز کنم تموم میشه فقط می تونم نظرات رو تایید کنم 

امید وارم خوشتون اومده باشه 

برای قسمت بعد ۲۰ نظر 

و لطفا اگه کسی میده که چطوری میشه وقتی می خای عکس بگذاری با آدرس نباشه و بتونی از داخل گالری انتخا کنی

به امید دیدار 

 

 


نظرات شما عزیزان:

هایجین
ساعت18:05---12 خرداد 1395
وای آجی تازه دیدم.خیلی متاسفام برای وبت.آدمای بیمار زیاد پیدا میشه.تروخدا اصلا ناراحت نباش.یکی دیگه بساز.بازم متاسفم.
پاسخ:آجی اشکال نداره که فدات شم ناراحت نباش یکی دیگه زدم آدرسشم فرستادم توی وبت آجی


A r m i t a # v a m p i r e
ساعت21:07---5 خرداد 1395
عالی بود
آفرین
نویسندگیت حرف نداره
پاسخ:جدی واقعا ممنونم عزیز نظر لطفته ولی هر چه قدرم تلاش به شما ها که نمیرسم


رومینا ایچیزن
ساعت9:32---4 خرداد 1395
وب جدیدمه ابجی اگه دوست داشتی سر بزن جای گزین وب اصلیم قراره بشه
پاسخ:نه الهی فدات شم شرمندم همش سر این درساس ببخشید دستم رفت روی پیام قبلیت و پاک شد مشکلمو گفتم توی آخرین پست وب لوکس بلاگت امیدوارم آجی مشکل درست بشه


رومینا ایچیزن
ساعت9:31---4 خرداد 1395
دلم برای تو و مرلیا تنگ شده بود عزیزم
پاسخ:من بیشتر آجی من که فقط به خاطر امتحاناته که نتونستم بیاد ولی خبری از مرلیا ندارم جیگر


هایجین
ساعت20:49---29 ارديبهشت 1395
یه چیز دیگه.تو کجا قالبت رو درست میکنی؟؟؟؟
و برای رمان.باید بگم که احتمالا شنبه میزارم.اجی فردا امتحان ریاضی دارم.لطفا واسم دعا کن که نمره ی خوبی بگیرم.شب بخیر.♡☆♡☆♡☆☆☆☆☆☆♡♡♡♡♡♡ ☆♡☆♡
پاسخ:ایشالا که قبولی آجی چن روز دیگه می آیی می گی ۲۰ شدم من وبتو روی سرم می گذارم ولی متاسفانه باید بگم وب که توی میهن بلاگ زدم هک شد


هایجین
ساعت20:45---29 ارديبهشت 1395
خب اومدم با آموزش...
ببین آجی با گوشی نمی تونی کدش رو داخل قسمت وب قرار بدی.واسه همین اینو میگه.منم چندبار سعی کردم ولی نشد.باید با کامپیوتر بری که بعد کدش رو کپی کنی و تو قسمت ویرایش قالب بزاری.البته اول باید کد قالب قبلی تو پاک کنی بعد کد جدید رو بزاری.♡♡♡☆☆☆☆♡♡♡
پاسخ:آجی واقعا ازت به خاطر راهنماییت ممنونم خیلی زحمت کشیدی ولی متاسفانه آب میهن بلاگم هک شد دیگه میترسم عکسای خانوادگیمو براشته باشن خیلی میترسم حیف فقط و فقط چند روز بیشتر نبود راه اندازیش کرده بودما هیییییی خدا


هایجین
ساعت12:47---29 ارديبهشت 1395
راستی آجی ببین من هنوز نویسنده هستم یا نه.اگه بودم بی زحمت نام کاربری و رمز عبورم رو به صورت خوصوی تو وب خودم بگو.خیلی ممنون میشم.
پاسخ:والا آجی من نمیدونم قالب وب عوض شده من نمی تونم ببینم نمی دونم کجا رفته وثتی هم می ریم توی قسمت نویسنده های وب می گه شما به عنوان نویسنده نمی توانید وارد این قسمت بشید هی داد راستی قسمت بعدی رمانتو نمی گذاری آجی؟؟


هایجین
ساعت12:44---29 ارديبهشت 1395
وای خدا این اوتاری عادت کرده منو به دیوار بچسبونه.ایش از این کارش بدم می یاد.راستی خیلی عالی بود.ولی کم بود.
خب واسه گذاشتن عکس....باید بگم با آپلود عکس لوکس بلاگ نمیشه.چرا؟؟؟چون ما اینجا نویسنده هستیم و دسترسی کامل به این قسمت آپلود عکس رو نداریم.ولی سایت های خوبی برای آپلود عکس هستن که خیلی سریع عکس رو آپلود میکنن.من خودم تا حالا صد دفعه با آپلود عکس لوکس بلاگ تمرین کردم اما نمیشه و یه دفعه ای از مدیریت پرتم میکنه بیرون.امیدوارم که خوب توضیح داده باشم.
واسه ی امتحانات نمی دونم چرا ولی امسال بعضی جاها یکم دیر شروع شد.ما که از 18 اردیبهشت شروع شد.و تا 6 خرداد هم ادامه داره.البته تایم مخالف ما از 26 اردیبهشت شروع شد وتا 12 خرداد ادامه داره.خب فعلا بای.

پاسخ:ببخشید آجی خب چیزی به ذهنم نرسید غلط کرده دفعه ی دیگه کاری بهت داشت بگو خودم سریع حسابشو می رسم آجی واقعا ممنونم که منو روشن کردی می دونم زحمتت میشه ولی نمی دونم چرا توی میهن بلاگ هر کاری می کنم گوشی خودم ارسال مطلب جدید و نمی آره ولی وقتی با گوشی بابام یا کامپوترم میرم میشه بعد می خام با گوشی خودم قالبو درست کنم می گه مجاز نیست با کامپیورتم عوضش می کنه میشه منو راهنما یی کنی آجی؟؟ خب ما تازه از ۲۵ شروع شده تا ۱۶ خرداد خوش به حالتون سریع تعطیل میشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






Tag's:
. سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 . 15:30 .(BY*fatemeh shiraishi )
رمان های دوستان
ABOUT

به وبلاگ ما خوش اومدید این وب یه وب گروهی هست با نویسنده های خوب تو اینجا از رمان، عکس، مطالب جالب اپ میشه امیدوارم از وبلاگمون خوشتون بیاد
CATEGORIES
TAGS
..DAILY.. میوسا ژژونم
رویـــــا جان
هایجیـــــــن جون
ارمیتـــــــا جون
رایــــــــا جان
ایـــــکا جونمون
تــــــــرسا ژونم
وب مرلیا
ستــــــــارگان تنیس
ملینا جونم
جی پی اس ردیاب ماشین
ال ای دی هدلایت زنون led
جلو پنجره لیفان x60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های دوستان و آدرس friendsromans.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





OTHER

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 7549
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 343
تعداد آنلاین : 1